بهار دل...

اگر روزی«محبت کردی بی منت»«لذت بردی بی گناه»«بخشیدی بدون شرط»بدان آروز واقعا زندگی کرده ای.

بهار دل...

اگر روزی«محبت کردی بی منت»«لذت بردی بی گناه»«بخشیدی بدون شرط»بدان آروز واقعا زندگی کرده ای.

دعای آرامش...

خداوندا...



آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم


تغییر دهم



شهامتی که تغییر دهم آنچه را که میتوانم 



و



دانشی که تفاوت این دو را بدانم


مرا فهم ده تا متوقع نباشم


دنیا و مردم آن مطابق میل من


رفتار کنند...








پیش از آنکه قلبت را بدزدند...

قلبت کتیبه ای باستانی است؛از هزاره ای دور.


سنگ نبشته ای که حروفی ناخوانا را بر آن حکاکی کرده اند.


الفبای قومی ناشناخته را شاید...


و تو آن کوهی که نمی توانی واژه هایی را که بر سینه ات


کنده اند،بخوانی...


قرن ها پشت قرن میگذردو غبارها روی غبار


 مینشیند،و تو هنوز 


منتظری تا کسی بیاید 


و خاک روی این کتیبه را بروبد.


کسی که رمز الفبای منسوخ را بلد است،کسی که میتواند از


 شکل های درهم و بر هم واژه کشف کند، 


و از واژه های بی معنا،منشور و فرمان و قانون به در بکشد.


گشودن رمزها رنج است؛


و کسی برای رمز گشایی این کتیبه مهجور


 رنج نخواهد برد.


کسی برای خواندن این حروف نامفهوم ،ثانیه هایش را هدر


 نخواهد داد.کسی سراغ این لوح دشوار نخواهد آمد.


اما چرا...؛


همیشه کسانی هستند،


دزدان الواح باستانی و سارقان عتیقه های قیمتی.!!!


کتیبه قلبت را میدزدند بی آنکه بتوانند حرفی از آن را


 بخوانند.


کتیبه ی قلبت را میدزدند

 

زیرا


 شیطان خریدار است.


او سهامدار وزه آتش است،او آرزویش آن است که لوح قلبت 


را بر دیوار جهنم بیاویزد. 


پیش از آن که قلبت را بدزدند،پیش از آن که


 دلت را به سرقت برند،



کاری بکن...


آن قلم تراش نازک ایمان را بردار،


که باید هر شب و روز بروبی و بزدایی و بکاوی.


شاید روزی معنای این حروف را بفهمی،


حروفی که به رمز و راز بر سینه ات نگاشته اند و


 قدر زندگی هرکس به 


قدر رنجی است که در کند و کاو و در کشف


 این لوح می برد.


زیرا که این لوح،همان لوح محفوظ است؛


همان کتیبه مقدسی که خداوند تمام


رازهایش را بر آن نوشته است...






«این آپ فقط بخاطر داداشم و تقدیم به او:)»